اون روز از پشت شیشه نیگاش میکردم اروم و بی صدا مثله فرشته ها خوابیده بود منم ایستادم و نیگاش کردمو یاد گریه هامون افتادم یاد روزای خوبی که با هم بودیم و اونقدر گریه کردم که سرم گیج رفت و افتادم همونجا و صبح خودمو رو تخت بیمارستان پیدا کردم تو رو خدا واسش دعا کنید اگه بره دیگه زندگی واسم معنی نداره